چیزی که در بدوِ ورود هر تازهواردی در این کوهپایه میتواند جلب توجه کند خالی بودن کوهپایه از مردها است. تا چشم کار میکند آدم زن میبیند! زنهایی که سخت مشغول کارند.
در خرداد ۱۳۵۲ خبرنگار خوشذوق مجله سپید و سیاه که البته نامش را نمیدانیم، به روستایی در نزدیکی گرگان رفت، روستای «زیارت» در ۲۸ کیلومتری شمال غربی گرگان، کوهپایهای که زندگی اهالیاش با مردم دیگر نقاط ایران تومنی هفت صنار تفاوت داشت؛ دستکم از این سه وجه: همهکاره زنها بودند، مبلغ مهریه برای همه دختران دِه رقمی یکسان بود، و اصلا کسی تا به حال در این دهکده طلاق ندیده بود. این گزارش خواندنی را به نقل از مجله سپید و سیاه، شماره ۱۰۲۱، چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۵۲ در ادامه میخوانید:
در این مکان زندگی رنگ و بوی دیگری دارد. مردهایش به جای آنکه در مزرعه و صحرا کار کنند به بچهداری و پخت و پز میپردازند و زنهایش به جای خانهداری توی بیابان و کشتزار و آغل عرق میریزند و نان شوهر و بچههایشان را درمیآورند!
این دهکده که مردم محل آن را «زیارت» مینماند، یکی از روستاهای باصفا و زیبای شمال ایران است. با آنکه فاصلهاش تا گرگان بیش از بیست و هشت کیلومتر نیست، اما چون راه درست و حسابی ندارد آدم باید حتما با اسب و قاطر یا پای پیاده خودش را به آنجا برساند.
صبح زود به راه افتادیم و راهرَوی ما تا ظهر طول کشید. راه تمام جنگل و کوهستان بود. ساعتی از ظهر گذشته بود که منظره سر و کله کوهپایه زیارت از دور پیدا شد. در ابتدای کوهپایه از اسب پیاده شدیم از کوچه پسکوچهها گذشتیم تا به خانهای که راهنمایمان قرار بود ما را به آنجا ببرد برسیم. البته ناگفته نماند که راهنمای ما از مردم همین کوهپایه و از خانواده کدخدای سابق ده بود.
«زیارت» در سطح شیبآور یک دره قرار دارد و برای همین کوچهها به شدت پیچ در پیچاند و خانهها تقریبا یکشکل که با فاصلهای از سطح زمین ساخته شدهاند. صدای مرغ و خروس و شر و شر آب تنها صدایی بود که شنیده میشد. چیزی که در بدوِ ورود هر تازهواردی در این کوهپایه میتواند جلب توجه کند خالی بودن کوهپایه از مردها است. تا چشم کار میکند آدم زن میبیند! زنهایی که سخت مشغول کارند. منتها نه کاری که ما معمولا زنها را مختص آن میدانیم!
شما اگر در این کوهپایه زنی را دیدید که مشغول هیزمشکنی است نباید حیرت کنید، زیرا که این کار تمامی زنها و دخترهای جوان زیارت است، یا اگر زنی را دیدید که سرگرم بنایی و خانهسازی و نقاشی است باز هم حیرت نکنید، زیرا که در زیارت این قبیل کارها کار زنهاست! ناگفته نماند که به برکت این علاقه زنها به خانهسازی و نقاشی خانه است که شما میتوانید تمیزترین و زیباترین خانههای بومی تمام خطه شمال را در زیارت بیابید. خصوصا اینکه کوهپایه زیارت از وجود دو معدن گِل سفید و سرخ برخوردار است که اهالی از آن برای رنگ کردن خانههایشان استفاده میکنند.
به هر حال راهنما ما را به خانه یکی از بستگان خود برد. مرد خانه از صبح به جنگل رفته بود و در نتیجه همسر او به پذیرایی از ما پرداخت. اتاقی در اختیار ما قرار داد و لحظهای بعد در کنار سفرهای که برای ما چیده بود شکمهایمان را سیر کردیم. بعد برای دیدار از زیارت و گفتگو با مردمانش از خانه خارج شدیم. عکاس با احتیاط خیلی زیاد و دقت شروع به کار کرد.
خانههای مردم زیارت معمولا از دو طبقه تشکیل شده است که طبقه اول به طویله و کارگاه ریسندگی و بافندگی و طبقه دوم به محل زندگی خانواده اختصاص دارد. هر چند تا خانه با هم شریک شده و یک تنور نانوایی برای خودشان درست کردهاند.
موقع عبور از کنار یکی از تنورها، زن میانهسالی که مشغول پخت نان است به ما غریبهها با مهربانی تمام قطعه نانی تعارف کرد. نان را گرفتیم و با او به گفتگو نشستیم. میگفت: «در زیارت تنورها همیشه پر از ناناند و در تمام مدت روز لحظهای خاموش نمیشوند؛ زیرا که معمولا هر چند خانواده از یک تنور استفاده میکنند و هر زن خانه هم که وقتی نوبت استفاده وی از تنور میشود نان چند روز خود را یکجا میپزد به خاطر همین کارها تنورها دائما گرم و در حال کارند.»
چند قدم آن طرفتر از تنور نانوایی یک کارگاه ریسندگی کوچک و ابتدایی بود، دختر جوانی در آنجا مشغول کار بود. راهنمای ما میگفت: «دختر دارد چغا میبافد. چغا پارچهای است که لباسهای مردها با آن دوخته میشود پارچهای است زبر و خشن.»
از او میپرسم:
روزی چند متر میبافی؟
- پنج متر.
- اینها را میفروشی؟
- نه آقا اینها فروشی نیستند.
- خوب آنها که برای فروش میبافند متری چند میفروشند؟
- هشت تومان آقا، آخر این روزها قیمت پشم خیلی بالا رفته است!
- غیر از چغا؟
- جاجیم میبافم و کولهپشتی همین!
... دخترک میرود و مقدار زیادی از بافتههای خود را میآورد و با خوشحالی به ما نشان میدهد. در این موقع مادر دختر سر میرسد، او میگوید: «دخترهای اهل زیارت باید تمام جهازشان را خودشان تهیه کنند و این دختر از همین حالا مشغول بافتن پارچه برای لباسهای مرد آینده خود میباشد.» مرد آیندهای که هنوز معلوم نیست چه کسی باشد! دخترک لباس پرگل و بوتهای بر تن دارد و با ظاهر زنهایی که تا آن موقع در زیارت دیده بودیم تفاوتی آشکار داشت از دخترک درباره لباسش میپرسم میگوید: «زنهای زیارت در تمام مدت روز از دو نوع لباس استفاده میکنند: اول لباسی است که در داخل ده آن را میپوشند که پرچین است و با لباس محلی سایر زنان مازندران چندان فرقی ندارد و لباس نوع دوم لباس کار آنهاست که از یک شلوار پشمی دستبافت دوخته میشود که پیراهن و جلیقه هم بدان اضافه میشود.»
نزدیک غروب بود که به حاشیه جنگل رسیدیم ناگهان متوجه خط زنجیری از دختران جوان اهل زیارت شدیم که با کولهباری بزرگ از هیزم بر پشت از جنگل به طرف دهکده در حرکت بودند. مرد راهنما در این مورد به ما گفت که «در زیارت جمعآوری و شکستن و حتی آوردن هیزمها از جنگل به عهده دختران جوان است. این دخترها برای جمعآوری هیزم حتی گاهی تا کیلومترها در قلب جنگل پیش میروند و آنها را میشکنند، بر پشت میبندند و میآورند. البته هر خانواده سعی میکند تا میتواند هیزم بیشتری برای مصرف زمستان خود جمعآوری کند، زیرا که زمستانهای زیارت بسیار سرد و طاقتفرسا است.»
مرد راهنما به ما توصیه میکرد که در موقع عکاسی دقت کنیم که دیده نشویم. همکار عکاس من ناگهان متوجه میشود که در چند قدمی ما چند دختر جوان مشغول هیزمشکنی هستند، عکسها به سرعت گرفته میشود و ما از محل دور میشویم. در حاشیه در دو کنار رودخانه به راه افتادیم در گوشه دورافتادهای از دره چشممان به یک آسیاب آبی افتاد که چند زن در کنارش مشغول کمک کردن به یکدیگر برای کول کردن کیسههای بزرگ آرد بودند. در اینجا من از مرد راهنما پرسیدم: «پس این مردها در اینجا چه کارهاند؟» گفت: «هیچی»!
راه افتادیم مجددا به طرف ده برگشتیم تا بتوانیم هرچه زودتر کدخدا را ببینیم.
در یکی از کوچههای زیارت به زنی میانسال برخوردیم که مشغول سفید کردن دیوارهای خانه خود بود، سلامی دادیم و به او نزدیک شدیم. پرسیدیم:
- شما چرا؟ مگر مردهای شما اهل کار نیستند؟
آهی کشید و با لهجه مازندرانی گفت: «مردهای ما هیچ کاری از دستشان برنمیآید فقط بلدند چپق بکشند و قلیان دود کنند!»
زن زیارتی دل پری از مردهای دهکدهشان دارد. او همچنین گفت که: «آنها تنپرورند و هیچکاره!»
از او خداحافظی کردیم و به طرف خانه راه افتادیم. مرد خانه مدتها بود که آمده بود و انتظار ما را میکشید، سلام و علیکی گرم رد و بدل شد و او ما را به اتاق خاص خود راهنمایی کرد. اتاق و در و دیوار آن پر از عکسهای یادگاری مرد است که همراه با انواع و اقسام حیوانات شکارشده پر شده بود. میگوید که عاشق شکار است و هر وقت فرصتی پیش بیاید با تمام زیادی سن به شکار میپردازد. مرد بسیار مهربان و روشنی به نظر میآمد. او قبلا کدخدای ده بوده است، ولی حالا مدتهاست که کدخدایی را کنار گذاشته این وظیفه را به دیگری محول کرده است قول میدهد که ما را به دیدار کدخدای تازه ببرد...
نزد کدخدا میرویم. من که از نخستین لحظه ورود به این دهکده همواره این سوال برایم مطرح بود که چرا برای این مکان نام «زیارت» را انتخاب کردهاند در حالی که هیچ زیارتگاهی در فرم و شکل متداول در هیچ نقطهای از دهکده وجود ندارد موضوع را با کدخدا درمیان میگذارم. میگوید: «چرا ما زیارتگاهی در کنار گورستان دهکده داریم. اما اینکه این زیارت مربوط به کدام امامزاده است سوالی است که هیچکدام از مردان و زنان ده جوابی بر آن نیافته اند.»
از کدخدا در مورد حکومت آنها در این دهکده میپرسم، میگوید: «بله در اینجا همه کارها به دست زنها انجام میشود از هیزمشکنی گرفته تا خانهسازی در نتیجه حق با آنهاست که در خانه و خانواده اراده و تصمیم اعمال نمایند. اصولا، چون مردها بیشتر وقت خود را خارج از دهکده به سر میبرند و تنها شبها به ده برمیگردند، از این جهت است که دیگر کاری به امور خانه و مزرعه خود ندارند و از همین جهت است که در این ده هیچ مرد دوزنهای را نمیبینید و هرگز هم نبوده است.» کدخدا به تعریف رسوم و آداب ازدواج در زیارت میپردازد و میگوید: «مهریه در تمام دهکده نرخ ثابتی دارد و آن ۶۰۰ تومان است که نصف آن نقد پرداخت میشود و نصف دیگر آن را مرد باید به هنگام طلاق به زنش بپردازد و از آنجایی که تا به حال دیده نشده در این ده کسی زنش را طلاق بدهد در نتیجه میتوان گفت که تا به حال کسی بیش از ۳۰۰ تومان برای زن گرفتن نپرداخته است.»
کدخدا ادامه میدهد که «در زیارت دخترها و پسرها از ۱۸-۱۹ سالگی ازدواج مینمایند، البته در سالهای اول ازدواج نزد پدر و مادرشان به سر میبرند و بعد که خانهای ساختند به خانه خود میروند.»
کدخدا خیلی از زندگی راحت و آسوده مردان دهکده زیارت حرف زد. آنقدر حرف زد که یک وقت احساس کردم دیگر چیزی از حرفهایش نمیشنوم و وجودم فقط در این آرزو میسوزد که کاش من هم جزو مردان ده زیارت بودم! کاش شما هم بودید!