آن قدر غرق در گناه شده بودم که هیچ گاه فکر نمی کردم به همین راحتی زندگیام نابود می شود
زن 25ساله که با تلاش کادر درمانی و شوک های الکتریکی از مرگ حتمی نجات یافته بود، پس از اعتراف به یک ماجرای وحشتناک که او را تا مرز خودکشی رسانده بود، درباره سرگذشت خودش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: وقتی در کلاس سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم، جوان 26 ساله ای به خواستگاری ام آمد که بنگاه املاک داشت.
با رضایت پدر و مادرم خیلی زود من و «آرین» ازدواج کردیم. یک سال بعد در حالی که پسران دو قلویم را باردار بودم، متوجه اعتیاد همسرم شدم. رفتار و گفتار آرین به شدت تغییر کرده بود و دیگر اهمیتی به من نمی داد. حتی بعد از تولد دوقلوهایم هیچ گونه مهر و محبتی را از سوی همسرم احساس نمی کردم. او همواره به دنبال کار و تفریح بود و بیشتر اوقاتش را در کنار بساط مواد مخدرش می گذراند.
این بی مهری ها تاثیر عجیبی بر روح و روانم گذاشته بود تا جایی که دل به لبخندهای شیطانی شاگرد نانوایی محله بستم و این گونه ارتباط تلفنی من و «کیومرث» آغاز شد. او جوانی 24ساله بود و با حرف های محبت آمیزش مرا شیفته خودش کرده بود تا جایی که دیگر این ارتباط های تلفنی و پیامکی به دیدارهای پنهانی کشید. ابراز علاقه های کیومرث موجب شد من هم آرین را فراموش کنم و دل به عشقی خیابانی و هوس آلود ببندم.
در کشاکش همین ملاقات های مخفیانه بود که روزی تصمیم گرفتیم آرین را از میان برداریم و سپس با هم ازدواج کنیم. با این افکار شیطانی، نقشه ای شوم طراحی کردیم تا همسرم را در دامی بیندازیم که نتواند به همین راحتی از آن مخمصه رها شود. خلاصه با توجه به این که همسرم اعتیاد داشت، کیومرث مقداری مواد مخدر صنعتی تهیه کرد و ما در یک فرصت مناسب مواد را داخل خودروی همسرم جاسازی کردیم و با پلیس تماس گرفتیم.
اگرچه با کشف مواد مخدر، همسرم به مدت چند روز روانه زندان شد اما قاضی دادگاه و پلیس به ماجرای جاسازی مواد مخدر مشکوک شدند. بدین ترتیب همسرم با سپردن وثیقه از زندان آزاد شد تا پلیس با انجام تحقیقات بیشتر، راز مواد مخدر داخل خودرو را کشف کند. در این میان همسرم که می دانست یک نقشه پلید در پس این ماجرا خودنمایی می کند، به من سوءظن پیدا کرد و من این شک و تردید را در میان رفتار و گفتارش به راحتی احساس می کردم.
این گونه بود که برای رهایی از این رسوایی بزرگ و برملا شدن ارتباطم با شاگرد نانوایی تصمیم احمقانه دیگری گرفتم طوری که حتی مهر مادری را از یاد بردم و با خوردن مقداری قرص دست به خودکشی زدم. همسرم که متوجه وضعیت وخیم من شده بود، بلافاصله مرا به بیمارستان رساند اما من که بیهوش بودم چیزی نمی فهمیدم. چند روز بعد که به هوش آمدم تازه فهمیدم که پزشکان با تلاش زیاد و استفاده از شوک های الکتریکی مرا از مرگ حتمی نجات دادند.
حالا هم به جرم خودم اعتراف می کنم. شایان ذکر است، تحقیقات بیشتر برای ریشه یابی این ماجرای وحشتناک و بررسی زوایای پنهان این پرونده، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد بهرازفر (رئیس کلانتری ) ادامه یافت.