«دختران من معنی تولد را نمیدانستند»؛ این را میگوید و بغض سرازیر شده از چشمانش را پاک میکند. «مژگان»ی که ۲۱ سال برای «امیر» مادر بود، حالا حدود چهار سال است که مادر «مبینا»ی ۱۲ساله و «هلیا»ی ۱۱ ساله شده و درست همان روزی برای دخترانش تولد میگیرد که امیر را از دست داده چراکه باور دارد «مبینا و هلیا درست در همان روز از قلب من به دنیا آمدند» و اینگونه است که حس مادری به تاریخ تولدی "مستعار" اعتبار میبخشد.
وارد منزل «مژگان» و «هوشنگ» که میشویم گرمای زندگی این خانواده سرمای بهمن ماه را از تنمان ذوب میکند. قاب عکس «امیر» روی دیوار است. «هلیا» از اتاق خارج نمی شود و «مبینا» به همراه مادر و پدر به استقبال ما آمده است.
اندکی وقت را با نوشیدن چای و خرما میگذرانیم تا «هلیا» به جمع ما اضافه شود. «مامان مژگان»، «بابا هوشنگ»، عکاس و من که همگی فاصله اجتماعی را رعایت کردهایم برای ارتباط بهتر ماسکها را در میآوریم اما «هلیا» و «مبینا» همچنان ماسک ها را بر چهره نگه می دارند.