در عصر حضرت موسی (علیه السلام)، روزی ابلیس نزد آن حضرت آمد و گفت: می خواهم تو را هزار و سه پند بیاموزم. موسی (علیه السلام) او را شناخت و به او گفت: آنچه که تو می دانی ...
به گزارش خبرگزاری حوزه، کتاب "قصه های قرآن" با موضوع «تاریخ انبیأ از آدم تا خاتم» به قلم سید جواد رضوی، به ارائه داستان زندگی انبیاء پرداخته که در شماره های مختلف تقدیم نگاه شما قرآن یاوران خواهد شد.
_ داستان حضرت آدم علیه السلام
خداوند متعال در قرآن کریم درباره فلسفه خلقت حضرت آدم (علیه السلام) می فرماید: (۶)
و اذ قال ربک للملائکه انی جاعل فی الأرض خلیفه قالوا أتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدمأ و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی أعلم ما لاتعلمون * و علم آدم الأسمأ کلها ثم عرضهم علی الملائکه فقال أنبئونی بأسمأ هؤ لأ ان کنتم صادقین * قالوا سبحانک لا علم لنا الا ما علمتنا انک أنت العلیم الحکیم * قال یا آدم أنبئهم بأسمائهم فلما أنبأهم بأسمائهم قال ألم أقل لکم انی أعلم غیب السماوات و الأرض و أعلم ما تبدون و ما کنتم تکتمون (۷) // [به خاطر بیاور] هنگامی را که پروردگارت به فرشتگان گفت : من در روی زمین جانشینی [نماینده ای] قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: [پروردگارا!] آیا کسی را در آن قرار می دهی که فساد و خونریزی کند!؟ [زیرا موجودات زمینی دیگر که قبل از این آدم وجود داشتند نیز به فساد و خونریزی آلوده شدند و اگر هدف از آفرینش این انسان عبادت است] ما تسبیح و حمد تو را به جا می آوریم و تو را تقدیس می کنیم. پروردگار فرمود: من حقایقی را می دانم که شما نمی دانید. سپس تمام علم اسمأ [علم اسرار آفرینش و نامگذاری موجودات] را به آدم آموخت بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست می گویید اسامی اینها را به من خبر دهید! فرشتگان عرض کردند: منزهی تو! ما چیزی جز آنچه به ما تعلیم داده ای نمی دانیم، تو دانا و حکیمی. فرمود: ای آدم! آنان را از اسامی [و اسرار] این موجودات آگاه کن. هنگامی که آنان را آگاه کرد، خداوند فرمود: آیا به شما نگفتم که من غیب آسمانها و زمین را می دانم!؟ و نیز می دانم آنچه را شما آشکار می کنید و آنچه را پنهان می داشتید! »
خداوند پس از آفرینش آسمانها و زمین و ستارگان و فرشتگان و سایر موجودات، اراده کرد موجودی بیافریند که شایسته مقام خلافت الهی و نماینده او در زمین گردد، از این رو آدم را آفرید.
امام صادق (علیه السلام) در روایتی در اشاره به این مطلب فرموده که فرشتگان بعد از آگاهی از مقام آدم، دانستند که او و فرزندانش سزاوارترند که خلفای الهی در روی زمین و حجت های او بر خلق باشند.
پرسش فرشتگان و پاسخ خداوند
فرشتگان برای درک حقیقت و نه از روی اعتراض پرسیدند: آیا در زمین کسی را قرار می دهی که فساد کند و خونها بریزد!؟ در حالی که ما تو را عبادت می کنیم و تسبیح و حمدت را به جا می آوریم و تو را از آنچه شایسته ذات پاک تو نیست پاک می شمریم.
خداوند در پاسخ به آنان فرمود: من حقایقی را می دانم که شما نمی دانید! با گذشت زمان این پاسخ آشکارتر شد.
چنانکه از سخن فرشتگان بر می آید، آنان می دانستند انسان موجودی سرکش است که فساد می کند و خون می ریزد و خرابی به بار می آورد. اما چگونه به این مسأله پی بردند؟
مفسرین به این سؤال چند پاسخ داده اند:
۱) چون خدای تعالی به فرشتگان خبر داد «من در زمین جانشینی قرار می دهم»، آنان فهمیدند انسان موجودی زمینی، مادی و مرکب از غضب و شهوت است و دنیا نیز محدود و پرتزاحم است، دانستند که ادامه حیات انسان در دنیا منجر به فساد و خونریزی خواهد شد.
۲) پیش از خلقت آدم، انسان های دیگری روی زمین زندگی می کردند. چون آنان به افساد و خونریزی و جنگ با یکدیگر اقدام کردند، فرشتگان الهی مأمور شدند آنان را نابود کنند. بعضی معتقدند که شیطان نیز ابتدا از آنان بود که پس از انقراض آنها، فرشتگان او را به آسمان بردند و در میان خود جای دادند. فرشتگان با چنین سابقه ای که از فساد و خونریزی انسان داشتند در اعتراض به پروردگار زبان گشودند. برای این قول نیز شواهدی در روایات وجود دارد.
۳) خدای سبحان وقتی که فرشتگان را از اراده خویش آگاه ساخت به آنان فرمود: «من در زمین خلیفه ای قرار می دهم ». فرشتگان پرسیدند: «این خلیفه کیست و رفتارش چگونه است؟ » خدای تعالی با معرفی این خلیفه از افساد و خونریزی های او نیز آنان را با خبر ساخت؛ بنابراین فرشتگان گفتند: أتجعل فیها من یفسد فیها ...
۴) فرشتگان ممکن است بدون در نظر گرفتن سابقه انسان و تنها به خاطر کسب مقام خلیفة اللهی و جانشینی حق در روی زمین گفته باشند: و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک؛ «و ما پیوسته تو را تسبیح گفته و به پاکی می ستاییم (۸»).
به هر صورت محتمل است فرشتگان در سؤال خود انگیزه نافرمانی نداشته اند بلکه از روی عشق و علاقه به حق تعالی می خواستند از خلق موجودی که در برابر خداوند نافرمانی و سرکشی می کند جلوگیری کنند.
خدای سبحان در پاسخ فرشتگان چنین فرمود: انی أعلم ما لاتعلمون؛ «من می دانم آنچه را که شما نمی دانید». خداوند همه حقایق، اسرار و نامهای همه چیز را به آدم آموخت و آدم نیز همه آنها را فرا گرفت. سپس خداوند آن حقایق و اسرار را به فرشتگان عرضه کرد و در معرض نمایش آنان قرار داد و فرمود: «اگر راست می گویید که لیاقت جانشینی خدا را دارید، نام اینها را به من خبر دهید و شایستگی خود را برای جانشینی خدا در روی زمین نشان دهید». فرشتگان به این حقیقت پی بردند که لیاقت و شایستگی تنها با عبادت و تسبیح و حمد به دست نمی آید، بلکه علم و آگاهی، پایه اصلی این شایستگی است. از این رو، با عذر خواهی از خدا عرض کردند: پروردگارا! تو منزهی و ما جز آنچه تو تعلیممان داده ای علمی نداریم و به راستی که تو دانا و حکیمی.
آنگاه فرشتگان فهمیدند که مصلحت خلقت انسان، بیش از مفسده اش خواهد بود و صلاح او جبران فسادش را خواهد کرد.
فرشتگان بر سه مسأله از صفات خود تکیه کردند: تسبیح، حمد و تقدیس. در حقیقت می خواستند بگویند اگر هدف، اطاعت و بندگی است، ما سر به فرمانیم و اگر عبادت است، ما همواره مشغول عبادتیم و اگر پاکسازی خویشتن یا زمین است، ما چنین می کنیم؛ در حالی که انسان مادی، هم خود فاسد است و هم زمین را پر از فساد می کند. ولی برای این که حقایق به تفصیل بر فرشتگان روشن شود، خداوند آنان را آزمایش کرد تا خودشان اعتراف کنند که میان آنها و آدم، تفاوت است و علم خداوند برتر از دانسته آنان است. خداوند به آنان فهماند که به تسبیح و تقدیس و عبادتهای صوری خود مغرور نشوند؛ زیرا هنگام امتحان، نافرمان و متکبران از فرمانبران و عابدان حقیقی شناخته می شوند.
سجده ملائکه و نافرمانی ابلیس (۹)
قرآن کریم در ادامه بحث درباره مقام و عظمت انسان، چنین می گوید: «به خاطر بیاور هنگامی را که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید. آنان همه سجده کردند جز ابلیس که سرباز زد و تکبر ورزید (۱۰») و به خاطر همین نافرمانی از کافران شد و تا هنگام رستاخیز رانده درگاه الهی شد.
هنگامی که خداوند متعال دلیل این سرپیچی را از شیطان سؤال کرد و فرمود که چه چیز سبب شد که در برابر آدم سجده نکنی و فرمان مرا نادیده بگیری؟ او در پاسخ به یک عذر ناموجه متوسل گردید و گفت: من از او بهترم چون مرا از آتش آفریده ای و او را از گل و خاک خلق کرده ای! خلقتنی من نار و خلقته من طین (۱۱). اگر ابلیس می دانست که خداوند چه گوهری را در ذریه آدم قرار داده است، هرگز به آفرینش خود فخر نمی فروخت. ابلیس مخالفت خود را علنی ساخت و در نافرمانی خویش اصرار ورزید. از فرمان خدا سرپیچی کرد و حاضر نشد بر موجودی که خدا با عنایت و قدرت خود خلق کرده بود، سجده کند. به همین دلیل در زمره کافران درآمد و خداوند ابلیس را به خاطر این نافرمانی مجازات کرد و از مقام قرب خود مطرود ساخت و به او چنین خطاب کرد: از صف ساجدان خارج شو که تو رانده درگاه ما هستی و تا روز قیامت بر تو لعن و نفرین باد و او هنگامی که خود را مطرود دستگاه خداوند دید، طغیان و لجاجت را بیشتر کرد و به جای توبه و بازگشت به سوی خدا و اعتراف به اشتباه، تنها چیزی که از خدا تقاضا کرد این بود که گفت: «خدایا! مرا تا پایان دنیا مهلت ده و زنده بگذار (۱۲») و این تقاضای او به اجابت رسید و خداوند فرمود: «به تو مهلت داده خواهد شد (۱۳»). در آیه شریفه دیگری چنین خطاب آمده تا روز معین و وقت معلوم تو را مهلت می دهم (۱۴). این به این معناست که تمام تقاضای او به اجابت نرسید بلکه به مقداری که خداوند می خواست انجام شد، اما او که نمی خواست برای جبران گذشته زنده بماند و عمری طولانی کند، هدف خود را از درخواست این عمر طولانی چنین بیان کرد: «چون مرا گمراه کردی، برای گمراهی آدم و فرزندانش در کمین می نشینم، پس از پیش رو و پشت سرشان و از سمت راست و چپشان به آنان حمله می کنم، بیشتر آنان را سپاسگزار نخواهی یافت (۱۵»).
در آیه شریفه دیگری آمده است که شیطان گفت : «خدایا به عزتت سوگند، همه انسان ها را گمراه خواهم کرد، مگر بندگان خالص تو را از میان آنان، که بر آنان هیچ گونه تسلطی ندارم (۱۶»).
آری، خداوند ابلیس را با ذلت و خواری از درگاه خود راند و چون آرزوی او را اجابت کرد به او فرمود: به راهی که انتخاب کرده ای وارد شو و در مسیر ناپسندی که برگزیدی قدم بردار و با ندای خویش هر که را توانستی به طرف خود جلب کن، با سواره نظام و پیاده ات به آنان حمله بر و در اموال و اولادشان شریک آنان شو و آنان را بفریب و مغرور ساز (۱۷)، به آنان وعده های دروغ ده و آرزوهای طولانی را در مغز آنان جایگزین کن! اما این را بدان که من بین تو و کسانی که عقیده ای صحیح دارند و در دین خود ثابت قدمند و بندگان خالصم که هدفی استوار دارند، راهی باز نمی گذارم و تو نمی توانی بر آنان تسلط پیدا کنی؛ زیرا قلوب آنان از تو روی گردان است و گوششان به حرف تو بدهکار نیست. اما چون تصمیم گرفته ای که مردم را گمراه و آنان را منحرف کنی، برای تو حسابی سخت و عقابی سنگین است و من به یقین جهنم را برای تو و همه آنان که از تو پیروی کرده اند قرار می دهم.
خدای متعال نیز برای آنکه آدم و فرزندانش دچار وسوسه های شیطان نشوند، به آنان هشدار داد که شیطان دشمن آشکار شماست؛ مواظب باشید تا شما را از راه راست خارج نکند و همان گونه که خود بدبخت شد سبب بدبختی شما نشود و به دست او به شقاوت نیفتید. این را بدانید که وعده های شیطان دروغ است و شما را جز به کارهای زشت و منکر وادار نکند و این عبارت را در چند موضع تکرار کرد: و لایصدنکم الشیطان انه لکم عدو مبین (۱۸).
همچنین خداوند از پیغمبران خود پیمان گرفت که از شیطان پیروی نکنند و از راه راست دست نکشند و دشمن آشکار خود را از یاد نبرند و این پیمان را به پیغمبر بزرگوار اسلام وحی فرمود و به یادشان آورد و چنین گفت : «ای پسران آدم! به شما نسپردم که شیطان را پرستش نکنید که او دشمن آشکار شماست (۱۹»).
استمرار تکبر ابلیس
در عصر حضرت موسی (علیه السلام)، روزی ابلیس نزد آن حضرت آمد و گفت : می خواهم تو را هزار و سه پند بیاموزم.
موسی (علیه السلام) او را شناخت و به او گفت : آنچه که تو می دانی بیشتر از آن را من می دانم، نیازی به پندهای تو ندارم.
چبرئیل بر موسی نازل شد و عرض کرد: ای موسی! خداوند می فرماید: هزار پند او فریب است، اما سه پند او را فراگیر.
موسی (علیه السلام) به ابلیس گفت : سه پند را از هزار و سه پندت به من بگو. ابلیس گفت : هرگاه تصمیم گرفتی که کار نیکی انجام دهی در آن شتاب کن و گرنه تو را پشیمان می کنم. اگر با زن نامحرمی خلوت کردی از من غافل مباش که تو را به عمل منافی عفت وادار می نمایم. هرگاه خشمگین شدی جای خود را عوض کن وگرنه موجب فتنه خواهم شد. اکنون که به تو سه پند آموختم پس حقی بر تو پیدا کردم، در عوض از خدا بخواه تا مرا بیامرزد!
موسی (علیه السلام) خواسته ابلیس را به خداوند عرض کرد، خداوند فرمود: «شرط آمرزش شیطان آن است که به کنار قبر آدم (علیه السلام) برود و خاک قبر او را سجده کند».
حضرت موسی (علیه السلام) فرمان خدا را به ابلیس ابلاغ کرد.
ابلیس که همچنان در خودخواهی و تکبر غوطه ور بود گفت : ای موسی! من در آن هنگام که آدم (علیه السلام) زنده بود بر او سجده نکردم چگونه اکنون حاضر شوم که بر خاک قبر او سجده کنم!؟ (۲۰).
خلقت حوا
از آنجا که خداوند اراده کرده بود تا فرزندانی به آدم عطا کند و نسل او را به وجود آورد؛ مشیت او چنین قرار گرفت که حضرت آدم همسری داشته باشد تا با او ازدواج نموده و از او دارای فرزندانی گردد.
خداوند متعال حوا را از زیادی گل آدم (علیه السلام) آفرید بنابراین حوا بعد از آفرینش آدم (علیه السلام) آفریده شده است.
عمرو بن ابی مقدام می گوید: از امام باقر (علیه السلام) سؤال کردم : خداوند متعال حوا را از چه چیزی خلق کرد؟ امام فرمود: نظر مردم در این باره چیست؟ گفتم : می گویند حوا را از یکی از دنده های آدم خلق کرده! (۲۱)
امام فرمود: آن ها دروغ می گویند. آیا خداوند ناتوان و عاجز است که حوا را از غیر دنده خود آدم خلق کند؟
گفتم: فدایت شوم ای فرزند رسول خدا! پس خداوند حوا را از چه چیزی خلق کرد؟ امام (علیه السلام) فرمود: پدرم از پدرانش نقل کرد که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: خداوند متعال مقداری از گل را گرفت و آن را با دست قدرتش درهم بیامیخت و از آن گل، آدم (علیه السلام) را خلق کرد و سپس از آن گل که مقداری اضافه آمده بود حوا را خلق کرد. (۲۲) بدین ترتیب حضرت آدم (علیه السلام) از تنهایی بیرون آمد و با حوا انس و الفت گرفت.
در روایتی از امام صادق (علیه السلام) در وجه تسمیه «نساء» در مورد زنان چنین آمده که فرمود: از این جهت زنان را «نساء» می گویند زیرا که این واژه در اصل از انس گرفته شده و برای آدم (علیه السلام) جز حوا کسی نبود تا با او انس بگیرد. (۲۳)
سکونت آدم و حوا در بهشت
داستان سجده ملائکه بر آدم در چند جای قرآن کریم تکرار شده است اما مسأله بهشت آدم و داستان آن در سه سوره آمده است؛ اول، در آیات مورد بحث از سوره بقره. دوم، در سوره اعراف (۲۴) و سوم، در سوره طه (۲۵)، سیاق این سه دسته آیات و مخصوصا آیه ای که در صدر داستان که می فرماید: انی جاعل فی الأرض خلیفه ... این معنا را به دست می دهد که آدم در اصل و در آغاز برای این خلق شده بود که در روی زمین زندگی کند و نیز در روی زمین بمیرد و اگر خدای تعالی آنها را چند روزی در بهشت منزل داد، برای این بود که امتحان خود را بدهند و در نتیجه آن نافرمانی، عورتشان آشکار گردد تا بعد از آن به زمین هبوط کنند.
به هر حال از آیات قرآن استفاده می شود که آدم برای زندگی بر روی زمین آفریده شده بود، ولی در آغاز، خداوند او را ساکن بهشت که یکی از باغهای سرسبز پرنعمت این جهان بود، ساخت؛ محیطی که در آن برای آدم هیچگونه ناراحتی وجود نداشت. شاید علت این جریان آن بود که آدم با زندگی کردن روی زمین هیچ گونه آشنایی نداشت و تحمل زحمت های آن بدون مقدمه برای او مشکل بود و از چگونگی کردار و رفتار در زمین باید اطلاعات بیشتری پیدا کند. بنابراین می بایست مدتی کوتاه تعلیمات لازم را در محیط بهشت ببیند و بداند زندگی روی زمین توأم با برنامه ها و تکالیف و مسئولیت ها است که انجام صحیح آنها باعث سعادت و تکامل و بقای نعمت است و سرباز زن از آن سبب رنج و ناراحتی می شود. نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شده است اما این آزادی به طور مطلق و نامحدود نیست که هر چه خواست انجام دهد. او می بایست از پاره ای از اشیای روی زمین چشم بپوشد. چنان نیست که اگر خطا و لغزشی دامنگیرش شود درهای سعادت برای همیشه به روی او بسته شود، بلکه می تواند بازگشت کند و پیمان ببندد که برخلاف دستور خدا عملی انجام نخواهد داد تا دوباره به نعمت های الهی باز گردد. او در این محیط می بایست تا حدی پخته شود، دوست و دشمن خویش را بشناسد، چگونگی زندگی در زمین را یاد گیرد. آری، این خود یک سلسله تعلیمات لازم بود که می بایست فرا گیرد و با داشتن این آمادگی به روی زمین قدم بگذارد.
آدم و فرزندان او در زندگی آینده خود به آن تعلیمات احتیاج داشتند، بنابراین شاید علت این که آدم در عین اینکه برای خلافت زمین آفریده شده بود، مدتی در بهشت درنگ می کند و دستورهایی به او داده می شود، جنبه تمرین و آموزش داشته باشد (۲۶).
خداوند متعال به آدم دستور داد به همراه همسرش در بهشت سکنی گزیند و ایشان را از مکر شیطان بر حذر داشت و از پذیرفتن سخنش نهی فرمود تا از بهشت رانده نشوند و همه نعمت های بهشت را برایشان مباح ساخت؛ مگر میوه یک درخت را که از نزدیک شدن به آن منع فرمود. آدم و همسرش را وعده داد که اگر از آن درخت اجتناب کنند، وسایل تنعم را از هر جهت برایشان فراهم سازد تا در بهشت هرگز گرسنگی و برهنگی و خستگی و تشنگی نچشند. قرآن کریم در این باره می فرماید: و قلنا یا آدم اسکن أنت و زوجک الجنه و کلا منها رغدا حیث شئتما و لاتقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین؛ «به آدم گفتیم تو و همسرت در بهشت ساکن شوید و هرچه می خواهید از نعمت های آن و از هر جای آن خواستید به فراوانی و گوارایی بخورید ولی به این یک درخت مخصوص نزدیک مشوید که از ستمگران خواهید شد (۲۷»).
آدم وارد بهشت شد و هر چه مطابق میلش بود مورد استفاده قرار می داد، در میان درختان بهشت گردش و در سایه آنها استراحت می کرد و از گل های آن می چید و از محصولات بهشت لذت می برد و کام خود را شیرین می کرد و از آب های گوارای بهشت می نوشید، همسر آدم نیز از این نعمت های بهشتی بهره مند و کامیاب بود و چون آب چشمه سعادت بر آنها جاری بود در کنار هم خوشبخت بودند.
وسوسه های شیطان
شیطان که همه بدبختی های خود و رانده شدن از درگاه الهی را از جانب آدم می دانست، کینه او را به شدت در دل گرفته بود و درصدد بود تا به هر طریقی که می شود موجبات گمراهی و انحراف آدم و فرزندانش را فراهم سازد و حتی به خدا سوگند یاد کرده بود که به هر نحوی که بتواند آدمیان را گمراه و مانند خود بدبخت و جهنمی کند. در چنین وضعیتی شیطان چگونه می تواند آرام گیرد و آسوده بنشیند و آدم را در آن همه لذت های بی منتهای مادی و معنوی مستغرق ببیند و نصیب او فقط اندوه و حسرت و ندامت باشد. شاید اگر فکر انتقام هم در سر او نبود همان طبع حسادت و تکبری که داشت او را آسوده نمی گذاشت و درصدد زایل کردن این نعمت های بی حد الهی از آدم و حوا برمی آمد. مگر نه این که او به سبب تکبری که به انسان ورزید و خود را برتر از او دانست حاضر نشد در برابرش سجده کند و از فرمان پروردگار خود سرپیچی کرد و آن همه عبادت ها و زحمت های چند هزار ساله خود را تباه ساخت یا به سبب رشک و حسدی که به مقام آدم برد برای همیشه خود را ملعون و مطرود درگاه خدای خویش گردانید.
شیطان برای پیشبرد این هدف، بهترین راه را در این دید که از عشق و علاقه ذاتی آدم به تکامل و ترقی و زندگی جاویدان استفاده و هم عذر و بهانه ای برای مخالفت فرمان خدا برای آنان بتراشد، لذا به آدم و همسرش گفت: خداوند شما را از این درخت نهی نکرده است مگر به خاطر اینکه اگر از آن بخورید یا فرشته خواهید شد و یا جاودانه در بهشت خواهید ماند. (۲۸)
آدم با شنیدن این سخن در فکر فرو رفت، اما شیطان برای اینکه پنجه های وسوسه خود را بیشتر و محکم تر در جان آدم و حوا فرو برد، سوگندهای شدیدی یاد کرد که من خیرخواه شما هستم (۲۹).
آدم که هنوز تجربه کافی در زندگی نداشت و گرفتار دام های شیطان و دروغ نیرنگ نشده بود، نمی توانست باور کند کسی این چنین قسم دروغی یاد کند و دام هایی بر سر راه او بگذارد. از این رو تسلیم فریب شیطان شد و با ریسمان پوسیده مکر و فریب او برای به دست آوردن زندگی جاویدان به چاه وسوسه های ابلیس فرو رفت و نه تنها زندگی جاویدان نصیبش نشد بلکه در گرداب نافرمانی خدا افتاد. به این ترتیب شیطان آنها را فریب داد و با طناب خود آنها را در چاه فرو برد. همین که آدم و همسرش از آن درخت ممنوع چشیدند بی درنگ لباسهایشان از اندامشان فرو ریخت و بدنشان آشکار گشت. (۳۰)
از این بیان قرآن دو تفسیر ارائه شده است. اول اینکه به مجرد چشیدن از میوه درخت ممنوع، این عاقبت شوم به سراغ آنان آمده و در حقیقت از لباس بهشتی که لباس کرامت و احترام خدا بود برهنه شدند.
نکته دوم اینکه آنان قبل از ارتکاب این خلاف برهنه نبودند و پوششی داشتند که در قرآن از چگونگی آن صحبت نشده است ولی به هر حال نشانه ای برای شخصیت آدم و حوا بوده که با نافرمانی از اندامشان فرو ریخته است.
در تأیید تفسیر دوم، قرآن می فرماید: ای فرزندان آدم! شیطان شما را فریب ندهد چنان که پدر و مادرتان را از بهشت بیرون کرد و لباس آنان را از تنشان جدا ساخت (۳۱).
سپس می فرماید: «هنگامی که آدمی و حوا چنین دیدند بی درنگ از برگ های درختان بهشتی برای پوشاندن اندام خود استفاده کردند. در این موقع از طرف خداوند ندا رسید: مگر من شما را از آن درخت نهی نکردم؟ مگر به شما نگفتم که شیطان دشمن آشکار و سرسخت شماست؟ (۳۲»). چرا فرمان مرا فراموش کردید و در این گرداب افتادید؟
هبوط آدم و حوا و توبه آنان
قرآن کریم در ادامه داستان می فرماید: «پس شیطان موجب لغزش آن دو شد و آنان را از بهشت بیرون کرد. در این هنگام به آنان گفتیم همگی به زمین فرود آیید در حالی که دشمن یکدیگر خواهید بود (۳۳»). چنانکه طبری و دیگران گفته اند، آدم در کوه سراندیب قرار گرفت و حوا در جده.
بعد از ماجرای وسوسه ابلیس و دستور خروج آدم از بهشت، او فهمید که به خود ستم کرده و از آن محیط آرام و پرنعمت رانده شده است و در محیط پرزحمت و مشقت بار زمین قرار خواهد گرفت. از این رو بود که آدم با تمام وجود و از سر ندامت و حسرت به فکر جبران خطا افتاد و متوجه پروردگار شده در این هنگام لطف خدا به یاری او شتافت و چنان که قرآن می فرماید: «آدم از پروردگار خود کلماتی دریافت داشت. سخنانی مؤثر و دگرگون کننده و با آن توبه کرد و خدا نیز توبه او را پذیرفت چرا که او توبه پذیر و مهربان است (۳۴»).
این که مقصود از «کلمات» که خدا به آدم تعلیم داد و موجب پذیرفتن توبه او شد چه سخنانی بوده است، در بخش پرسش ها و پاسخ ها خواهد آمد.
ادامه دارد ...
پی نوشت ها:
(۶) - داستان حضرت آدم (علیه السلام) از آیات و سور زیر اقتباس شده : بقره / ۲۹ - ۳۸، اعراف / ۱۰ - ۲۳، طه / ۱۱۴ - ۱۲۵، اسراء / ۶۰ - ۶۴، حجر / ۲۷ - ۴۳، ص / ۷۱ - ۸۵، فصلت / ۹ - ۱۲، رعد / ۲۰ و کهف / ۵۰.
(۷) - بقره / ۳۰ - ۳۳.
(۸) - تاریخ انبیاء، محلاتی، ص ۵.
(۹) - نام ابلیس، حارث بود. پس از آنکه از درگاه خدا رانده شد به ابلیس لقب گرفت و شهرت یافت، زیرا ابلیس یعنی ناامید گشته از رحمت خدا.
(۱۰) - بقره / ۳۴.
(۱۱) - اعراف / ۱۲.
(۱۲) - اعراف / ۱۴.
(۱۳) - اعراف / ۱۵.
(۱۴) - حجر / ۳۷ و ۳۸.
(۱۵) - اعراف / ۱۶ - ۱۷.
(۱۶) - ص / ۷۱ - ۸۳.
(۱۷) - اسراء / ۶۴.
(۱۸) - زخرف / ۶۲.
(۱۹) - یس / ۶۰.
(۲۰) - همای سعادت، ص ۲۰۶.
(۲۱) - آنچه که در بعضی روایات آمده است که احوا از آخرین دنده چپ آدم (علیه السلام) گرفه از اسرائیلیات است و و از فصل دوم ((سفر تکوین)) تورات تحریف یافته وارد روایات اسلامی شده است؛ زیرا تعداد دنده های زن و مرد تفاوتی ندارند و کمتر بودن یک دنده در مردان در جانب چپ از افسانه ها است.
(۲۲) - نورالثقلین، ح ۱، ص ۴۳۰.
(۲۳) - همان.
(۲۴) - اعراف / ۲۵ - ۱۹.
(۲۵) - طه - ۱۲۶ - ۱۱۵.
(۲۶) - تفسیر نمونه، ج ۱، ص ۱۸۴ و ۱۸۵.
(۲۷) - بقره / ۳۵، اعراف / ۱۹.
(۲۸) - اعراف / ۲۰.
(۲۹) - اعراف / ۲۱.
(۳۰) - اعراف / ۲۲.
(۳۱) - اعراف / ۲۷.
(۳۲) - اعراف / ۲۲.
(۳۳) - بقره / ۳۶.
(۳۴) - بقره / ۳۷.