نام حضرت ایوب (ع) پیامبر در آیات ۱۶۳ سوره نساء، ۸۴ سوره انعام، ۸۳ سوره انبیاء، و ۴۱ سوره «ص» آمده است. بعضی گفته اند؛ مدت عمر حضرت ایوب (ع) ۹۳ سال بوده است.
زندگینامه حضرت ایوب (ع)
نام و نسب حضرت ایوب( علیه السلام)
ايوب مردى بود از اهل روم و هو أيوب بن أموص بن رازخ بن روم بن عيص بن اسحاق بن ابراهيم عليه السلام و مادر او از فرزندان لوط بود و خداى تعالى او را برگزيد و پيغمبرى داد.
حضرت ایوب (ع) از نوادگان حضرت اسحاق (علیه السلام) و نوه حضرت ابراهیم( علیه السلام) است.
حضرت ایوب (ع) در اسلام
نام ایوب پیامبر در آیات ۱۶۳ سوره نساء، ۸۴ سوره انعام، ۸۳ سوره انبیاء، و ۴۱ سوره «ص» آمده است. قرآن حضرت ایوب (ع) را از نسل نوح می داند. داستان قرآنی ایوب شبیه داستان عهد عتیق است و شیطان پس از این که می شنود ایوب درستکارترین شخص در نسل خویش است از خدا اجازه می گیرد تا بلاهای گوناگون بر سر وی آورد. قرآن اشاره ميکند که ایوب براي مدت زيادي تحت فشار قرار می گیرد اما اشاره ميکند که ایوب هیچگاه ایمان خود را به خداوند از دست نداد.
حسد شیطان به حضرت ایوب (علیه السلام)
همه چیز از حسادت ابلیس به زندگی حضرت ایوب آغاز شد. وی به خدا گفت:چنانچه ایوب شکر نعمت هایت را به جا می آورد بدین دلیل است که زندگی مرفه و وسیعی به وی داده ای ولی مطمئن باش که درصورتی که نعمت های دنیوی را از وی بگیری هرگز شکرگزار تو نخواهد بود. اینگونه بود که امتحان الهي براي حضرت ایوب (ع) آغاز شد.
خدا به ابلیس اجازه داد که به سراغ حضرت ایوب (ع) برود و دارایی و فرزندان وی را یکی بعد از دیگری نابود کند. ابلیس این کار را کرد ولی در کمال حیرت مشاهده کرد که ایوب هم چنان سپاسگزاری می کند. ابلیس از خدا اذن خواست تا کشاورزی و دامداری ایوب را از بین ببرد و خدا هم به وی اجازه داد. ولی مشاهده کرد که باز هم حضرت ایوب فاصله بسياري با یک انسان ناسپاس داشت. در پایان ابلیس از خدا اجازه گرفت تا بر بدن ایوب مسلط شود و وی را مریض کند ولی بیماري هم سبب نشد که ایوب از خدا رو برگرداند.
ماجرای مصیبت های حضرت ایوب علیه السلام
اکنون ماجرای مصیبت های ایوب را از کتاب های تاریخی بازخوانی می کنیم. در کتاب تاریخ انبیای عماد زاده آمده است:
« روز چهارشنبه آخر ماه محرم بود، یکی از غلامان ایوب آمد و گفت:جماعتی از اشرار، غلامان تو را کشتند و گاوها را که به آنها سپرده بودی به غارت بردند. هنوز سخن وی تمام نشده بود که غلام دیگری رسید و بیان کرد:ای ایوب! آتش عظیمی از اسمان فرود آمد و بلافاصله ، همه چوپانان و گوسفندان تو را سوزاند، در این گفت و گو بودند که غلام سومی آمد و گفت:جمعی از سواران کلدانی و سرداران پادشاهان بابل آمدند و ساربانان را کشتند و شترانت را به یغما بردند.
در این موقع مردی گریبان چاک زده، خاک بر سر می ریخت و با عجله پیش ایوب آمد و گفت:« ای ایوب! فرزندانت به خوردن غذا درگیر بودند، یک دفعه سقف بر سر آنها فرود آمد و همه مردند.»
حضرت ایوب تمامی این خبرهای را شنید، ولی با کمال ارامش، صبر و تحمل کرد؛ حتی ابروانش را خم ننمود، سر به سجده نهاد و گفت :« ای خدا! ای آفریننده شب و روز، برهنه به جهان آمدم و برهنه بسوی تو می آیم، پروردگارا تو به من دادی و تو از من باز پس گرفتی. بنابراین به هر چه تو بخواهی خشنودم.»
ایوب به بیماري بسیار سختی دچار شد وی به درد پا مبتلا گردید و زخمی در ساق پایش بوجود آمد به طوریکه قدرت حرکت نداشت. هفت یا هفده سال را با این وضعیت گذراند و پیوسته به شکر خدا مشغول بود. وی چهار همسر داشت، سه همسرش وی را رها کردند و رفتند، فقط یکی از آنها به نام« رُحْمه» وفادار باقی ماند.
رنج و بیماري وی هم چنان ادامه یافت و هفت سال و هفت ماه از آن سپری شد، ولی حضرت ایوب، با صبر و مقاومت و شکر، هم چنان آن روزهای پر از رنج را گذراند و اصلاً نه در قلب و نه در زبان و نه در نهان و نه آشکارا، اظهار ناخشنودی نکرد. زبان حالش به خدا این بود:
تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهی/ در رحمت به رویم بند و درهای بلا بگشا»
برخی گفته اند که بیماري حضرت ایوب زخمی در ناحیه پای وی بوده است. برخی ديگر معتقد هستند که تمامی اعضای وی دچار جذام شده بود و برخی هم بیماري وی را دردهای مفصلی ذکر نموده اند. مدت درد و بیماري او را بین 7 تا 18 سال ذکر نموده اند.