در کشوقوس پرونده، محمدرضا حدادی هفت بار تا پای چوبه دار رفت و برگشت و در یکی از این دفعات خواهرش برای اینکه بتواند جلوی اجرای حکم او را بگیرد اقدام به خودسوزی کرد.
محمدرضا حدادی، ۳۴ ساله، جوانی که ۱۹ سال از عمرش را در زندان و منتظر اجرای حکم قصاص بوده است ۹ اسفندماه سال گذشته بالاخره آزاد شد.
پرونده محمدرضا حدادی یکی از پیچیدهترین پروندههای قضایی ایران بود. او متهم شد در ۱۵سالگی پدر یک خانواده را به قتل رسانده تا به پول برسد. محمدرضا حدادی در این پرونده سه همدست دیگر هم داشته است. او در دادگاهی که سال ۸۲ برگزار شد به قتل اعتراف و به قصاص محکوم شد، اما بعد اعترافاتش را پس گرفت و مدعی شد همدستانش به او وعده پول داده بودند و به همین دلیل به قتل اعتراف کرده است.
در کشوقوس پرونده، محمدرضا حدادی هفت بار تا پای چوبه دار رفت و برگشت و در یکی از این دفعات خواهرش برای اینکه بتواند جلوی اجرای حکم او را بگیرد اقدام به خودسوزی کرد. زندگی محمدرضا همیشه و در هر مرحله با فقر و نداری همراه بوده است. پدرش سه همسر دارد و مادر محمدرضا همسر اول اوست.
حالا محمدرضا حدادی بعد از ۱۹ سال از زندان آزاد شده. زمانی که او وارد زندان شد به قول خودش آخرین مدل تلفن همراه نوکیا ۱۱۰۰ بود و حالا که آزاد شده آخرین مدل آیفون با حسگر سه بعدی کار میکند.
محمدرضا حدادی از روزهای سخت زندان، هفت بار پای چوبه دار رفتن، چاقو خوردن در زندان، خودسوزی خواهر و همسران پدر و مادری معلول میگوید که در یک خرابه زندگی میکند. او حالا در بنبستی گیر کرده که راه پس و پیش ندارد، شغلی برایش نیست و جامعه او را نمیپذیرد.
در ادامه اولین گفتوگوی بلند محمدرضا حدادی متهم آزادشده یکی از پیچیدهترین پروندههای جنایی تهران که مربوط به کودکان متهم زیر ۱۸ سال هستند را میخوانید.
آقای حدادی یک توضیحی میدهید که چند سال زندان بودید و چند سالتان بود که وارد زندان شدید؟
از سن ۱۵سالگی تا ۳۴سالگی آنجا بودم.
میشود تقریباً ۱۹ سال، درست است؟
بله.
خب، شما با حکم قصاص مواجه بودید در تمام این سالها، درست است؟
بله.
چند بار به مرحله اجرا رسید؛ یعنی بردنتان که [حکم را]اجرا کنند؟
هفت بار...
چقدر؟
هفت بار.
توضیح میدهید در این دفعاتی که شما را برای اجرا میبردند چه اتفاقی میافتاد؟ میدانم یادآوری تلخی است برایتان.
گفتنش خیلی سخت است. چون من خودم با پای خودم پای چوبه دار رفتم، به استقبال مرگ رفتم، مرگی که مستحقم نبود و به خاطر نادانی، نافهمی و اشتباه و بچگی و ناقصالعقلی فریب چند نفر دیگر را خوردم. این همه تاوان پس دادم. الان یک جایی دارم زندگی میکنم [که]دوست دارم تصویرش را نشانتان بدهم که برابری میکند با یک خرابه...
اولین بار که شما را برای اجرای حکم بردند خاطرتان هست چه اتفاقی افتاد؟
آره. ۱۸ سالم بود. لحظهای که رسیدم به هشتی زندان زانوهایم شل شد و افتادم. خیلی بچه بودم، نمیدانستم میخواهد چه اتفاقی برایم بیفتد تا اینکه دو تا از افسران آنجا من را بلند کردند و گفتند: خیلی مثل تو بودند، رفتند چوبه دار را بوسیدند و لبیک گفتند و خودشان را نجات دادند. من گفتم من بیگناهم. گفتند تنها تو نیستی، برو و به خدا ایمان داشته باش. گفتم من هیچکس جز خدا پشتیبانم نیست. دعای مادرم است و خدایی که خودش میداند بیگناهم و مقصر نیستم؛ که رفتیم... یک ساعت بعد یک نامه آمد و گفتند توقف حکم گرفتیم. گفتند باید بروی در بند. از انفرادی ما را بردند بیرون.
یعنی شما بار اول پای چوبه دار نرفتید. از انفرادی برگشتید.
آره، از انفرادی برگشتیم.
چطور به شما اطلاع دادند که روز اجرای حکمتان است و صبح حکم باید اجرا بشود؟
قاضی ناظر زندان اطلاع داد.
خب، چی به شما گفت؟ خاطرتان هست؟
به خدا نه، خیلی چیزها از یادم رفته...
معمولاً به خانوادهها ملاقات آخر میدهند و اعدامیها میتوانند خانوادههاشان را ببینند. به شما همچین ملاقاتی دادند؟ خانوادهتان در جریان بودند؟
سری اول نه.
صبح تماس گرفتید که بگویید قرار بوده حکمتان اجرا بشود و متوقف بشود؟ چیزی به خانواده گفتید؟
آره گفتم. مادرم کاری از دستش برنمیآمد. مادرم خودش تنها بود [و]هیچ پشتیبانی نداشت. ما تنها با مادرمان زندگی میکنیم. پدری هم بالای سرمان نیست که کاری برایمان انجام بدهد. خیلی سخت بود.
دفعات بعد چی؟ ۶ بار بعدی چطور؟ آیا فکر میکردید که دوباره برگردید؟