تصاویری از دل تاریخ را مرور میکنیم که دیدنشان خالی از لطف نیست.
امیدواریم از مشاهده و مطالعه این مقاله لذت ببرید.
پزشکِ دروغگو
اولین عکس در این مقاله برای مرور تاریخ، یک عکسِ بامزه و خندهدار است. این عکس که شاید بسیاری از ما دستکم به یادِ خاطرات کودکی با آن همذاتپنداری میکنیم، تقریبا در سال 1920 میلادی گرفته شده است. پسر کوچک که از دستمالِ دورِ سرش میشود فهمید به تازگی از مطب دندانپزشک بیرون آمده، نزدیک تابلوی مطب با گچ روی دیوار عبارت دروغگو را مینویسد. دندانپزشک برای تبلیغ کارش روی تابلو وعده داده قرار است بدون هیچ دردی درمان شوید. این عکسِ پر از احساسات در دهه 40 میلادی گرفته شده است و سوژه عکس یک بره تازه به دنیا آمده و یک پسربچه است که در آغوش هم به خواب رفتهاند. این عکسِ جالب در سال 1984 و در خلال یکی از مهمانیهای خانواده سلطنتی بریتانیا و هنرمندان بریتانیایی گرفته شده است. پرنسس دایانا که شاید در آن زمان یکی از مشهورترین انسانهای روی کره زمین بود، با دیدن روان اتکینسون نتوانسته خودش را کنترل کند و اینگونه خوشحالیاش از ملاقات با این کمدین را ابراز میکند. در این تصویر شما مشغول مشاهده هیجانِ باراک اوبامای کوچک بابت ظاهر شبیه به دزدان دریاییاش هستید. باراک و مادرش این عکس را در سال 1964 و در مراسم هالووین گرفتهاند. این عکس در سال 1917 یعنی بیش از یک قرن پیش ثبت شده است. سربازِ خوششانس پس از مرخص شدن از بهداری به خاطر جراحتِ سر، با خنده جای برخورد ترکش با کلاهش را به دوربین نشان میدهد. این تصویر پر از احساساتِ آشناست و شاید هر انسانی در هر زمانی بتواند درکش کند. پدر مشغولِ انجام حرکات ورزشی و به رخ کشیدنِ مهارتش است و آنچه این تصویر را خاصتر میکند چهره دختر کوچک و دهان بازماندهاش از تواناییهای پدر است. اگر خوب نگاه کنید غرور و افتخار و حیرت و شادمانی را در صورت دختر میبینید. این عکس در دهه 40 میلادی و در ملبورنِ استرالیا گرفته شده است. شاید در شبکههای اجتماعی این تصویر را با عباراتی در ستایش ایستادن در مقابل اکثریت دیده باشید اما حدس میزنم بیشتر شما از سرنوشت غمانگیز مردی که حاضر نبود با علامت مخصوص نازیها هیتلر را ستایش کند، باخبر نیستید. این مرد آگوست لندمِسِر نام دارد و او به خاطر بیکاری و فقر مانند بسیاری از آلمانیهای بیخبر در سال 1931 به عضویت حزب نازی درآمد، غافل از اینکه سرنوشت خواب آشفتهای برای او دیده است. آگوست سه سال بعد یک دل نه صد دل عاشق یک دختر یهودی به نام ایرما شد. آگوست و ایرما خیلی زود باهم ازدواج کردند، هرچند که بر اساس قانونِ تازه تصویب شده نورمبرگ ازدواجشان قانونی نبود. زن و شوهر داستانِ ما خیلی زود صاحب یک فرزند شدند و در راه فرار از آلمان به دانمارک دستگیر و از هم جدا شدند. درنهایت آگوست و ایرما که حاضر نبودند با فشار حزب نازی از هم جدا شوند، به زور سرنیزه و اسلحه و زنجیر از هم جدا شدند و اگوست هیچوقت نتوانست همسر و فرزندانش را دوباره ببیند. ایرما که باردار هم بود به کمپ کار اجباریِ مخصوص یهودیان فرستاده شد و فرزندِ دومش را در آنجا به دنیا آورد و در نهایت در همان کمپ تسلیم مرگ شد. آگوست مدتی را در زندان گذراند و در نهایت مجبور شد به عنوان سرباز با متفقین بجنگد و در همان جبهه نبرد جانش را از دست داد. دو فرزند ایرما و آگوست البته از دوران سیاهِ جنگ جهانی دوم جان سالم به در بردند و به یک یتیمخانه سپرده شدند. این عکس در یکی از سخنرانیهای روسای حزب نازی در سال 1936 ثبت شده است و شاید به تمام تماشاگرانش یادآوری میکند گاهی لازم است مسیر خلوتتر را انتخاب کرد و همراه اکثریت نشد. این عکس در دهه 30 میلادی ثبت شده است و زنی که سوژه عکس است،مِری اسمیت نام دارد. مری در آن زمان شغلِ خاصی داشت و بابت این شغل هر هفته شش پِنس درآمد داشت. شغل مری این بود که صبح زود یا در زمان درخواستی همسایگان با تعدادی سنگریزه یا نخود و یک لوله کوچک در محله میگشت و با زدن سنگ به شیشه پنجره، همسایهها را بیدار میکرد. تصاویر اینچنینی به ما یادآوری میکند مانند حالا که بخش قابل توجهی از عکسهای و ویدئوهای وایرال شده در شبکههای اجتماعی را رابطه انسان و حیوانات تشکیل میدهند، در گذشتههای دور هم دستکم این موضوع توفیرِ چندانی نداشته است. متاسفانه از زمان و مکانِ این عکس اطلاعاتی در دست نیست اما حیفم آمد به این دلیل شانس تماشای لذتِ دخترِ کوچک از شیر دادن به خوکهای کوچک را از دست بدهید. این تصویر در سال 1956 گرفته شده است. ظاهرا این بیمارستان در آن سال تصمیم گرفته تاثیر نزدیکی به حیوانات را در روند درمانی کودکانِ بیمار امتحان کند، موضوعی که همچنان در بسیاری از بخشهای کودکان در بیمارستانهای دنیا استفاده میشود. نگاهِ جالبِ دخترکِ بیمار به شنای جوجه اردکها گویای همهچیز هست. اگر علاقمند به سینما باشید حتما اطلاع دارید که روند معروفیت مت دیمون و بن افلک با نوشتن و ساختِ فیلم فوقالعاده Good Will Hunting آغاز شد، فیلمی که هر دو بازیگر موفق شدند به خاطر آن جایزه اسکار ببرند. لحظهای که شاهدش هستید زمانی است که دو بازیگر پس از دریافت جایزه، مشغول تماس گرفتن و اطلاع دادن به مادرانش هستند. این عکس در مراسم اسکار سال 1997 گرفته شده است. در زمانهای گذشته، امکانات پزشکی آنقدر پیشرفته و در دسترس نبود و بسیاری از والدین تنها پس از تولد آگاه میشدند که صاحب نه یک بچه بلکه دو یا سه یا چهار بچه شدهاند. در این عکس بامزه که در سال 1946 و در کیاستونِ فرانسه گرفته شده است، پدر پس از تماشای فرزندانِ سهقلویش از خوشحالی یا حیرت یا ناراحتی بیهوش شده است. فریدا تقریبا 18 ساله بود که یک تصادف سخت با ماشین را پشت سر گذاشت و دوران بهبودی طولانی و زمان فراوان و تمام نشدنیِ استراحت در تخت، نه تنها پای او را به نقاشی کشاند بلکه خمیرمایه اصلی شخصیتش را ساخت. در این تصویر که در دهه 50 میلادی گرفته شده است، این نقاش صاحب سبکِ مکزیکی مشغول نقاشی کشیدن در تخت است. این تصویر بامزه در سال 1954 و احتمالا در آمریکا گرفته شده است و در زمان خودش به شدت مشهور شد. سوژه این عکس از گذشته ما، شاهزاده فاطمه خانوم است. بنابر توضیح عکس، او دختر ناصرالدین شاهِ قاجار بوده که بین سالهای 1848 تا 1896 میلادی بر ایران حکومت میکرده است. بازهم بنابر توضیح مقاله اصلی، فاطمه خانوم سمبل زیبایی در آن دوره از تاریخ کشور ایران بوده است و شعرهای فراوانی در وصف زیبایی او سروده شده است و پسرهای جوان زیادی زندگیشان را وقف رسیدن به او میکردند. شاید بد نباشد با دیدن چنین تصاویری به خودمان یادآوری کنیم معیارهای زیبایی به همین اندازه متغیر و وابسته به زمان و فرهنگ است. بره و کودک
وقتی چشمِ پرنسس دایانا به مستِر بین میافتد
یکی از روسای جمهور آمریکا و مادرش
خوششانس و خوشخنده
پدری که برای دخترش خودنمایی میکند
عاشقی که تسلیمِ اکثریت نشد
آلارم گوشی و ساعت زنگدار در گذشته این شکلی بود
خنده از تهِ دل
درمان با جوجه اردک
تصویری نه چندان قدیمی اما بامزه
پدری که انتظار سهقلو نداشت
فریدا کالو و نقاشی در تخت
از تولید به مصرف
و در نهایت شاهزاده فاطمه خانوم