مهندس عمران که در کنکور ارشد امسال شرکت کرده و با رتبهای خوب در دانشگاه خواجه نصیر تهران پذیرفته شده را شاید بتوان متفاوتترین داوطلب کنکور امسال دانست، مرد جوانی که ۲۴ ساعت پس از برگزاری کنکور نامش برای اجرای حکم قصاص خوانده شد و در زندان رجایی شهر به سوئیت رفت.
وقتی گوشی تلفن همراهم را برداشتم صدایی از آن سوی خط گفت: «این تماس از زندان رجایی شهر گرفته شده است.» لحظه ای بعد صدای مرد جوانی را شنیدم که خودش را معرفی کرد و گفت: من مهرداد... هستم همان زندانی محکوم به مرگ که در دانشگاه قبول شده است.
بلافاصله او را شناختم می دانستم چرا در زندان است حدود دو سال قبل به اتهام قتل همکار همسرش دستگیر شد و به زندان افتاد و خیلی زود حکم قصاصش به درخواست اولیای دم صادر شد. اما انگار خدا با او بود چرا که معجزه ای رخ داد و خانواده مقتول به دلشان افتاد تا او را به خاطر رضای خدا و آرامش روح پسرشان ببخشند. انگار همه چیز دست به دست هم داده بود تا این پسر شهرستانی روی خوش زندگی را ببیند چرا که چند روز بعد از این رضایت زندگی بخش خبر نتایج کنکور هم اعلام شد و او نام خودش را در فهرست پذیرفته شدگان یکی از دانشگاه های مطرح کشور دید.
حالا دیگر از روزهای سیاه ناامیدی و انتظار برای مرگ خبری نیست و مرد جوان به امید آینده ای روشن به زندگی فکر می کند. «وقتی حکم قصاصم صادر شد با خودم گفتم یا باید روزهایم را به بطالت با خوردن قرص و خوابیدن بگذرانم تا روز اجرای حکم برسد یا به خدا توکل کنم و امیدم را از دست ندهم. گفتم اگر قرار باشد قصاص شوم بهتر است در این فرصت زندگی کنم. البته همسرم هم مشوق خوبی بود و مدام با من تماس می گرفت و مرا تشویق می کرد و به من امید می داد. هدفم این بود که تلاش کرده باشم و به نتیجه اش فکر نمی کردم، به مرگ فکر نمی کردم. در زندان دور تختم پرده کشیده بودم و تا ساعت ۳ صبح درس می خواندم. روز جمعه ای که کنکور ارشد را دادم فردا صبحش به قرنطینه رفتم تا برای اجرای حکم قصاص آماده شوم. به من می گفتند تو فردا می خواهی بروی قرنطینه برای اجرا، آن وقت کنکور ارشد می دهی، اما من گوش نمی کردم و تلاشم برایم مهم تر از سرنوشت بود.»
روزهای قرنطینه را چطور گذراندید؟
سخت بود، اینکه بدانی قرار است حکمت اجرا شود قابل توصیف نیست. اما من قرآن و نماز می خواندم و همین مسأله سختی آن لحظات را برایم کم کرده بود.
چه شد که تصمیم گرفتی در آن شرایط درس بخوانی؟
من عاشق درس بودم. در دوران نوجوانی سر زمین کشاورزی کار می کردم و درس می خواندم. در جوانی و حتی زمانی که سرباز بودم به خاطر اینکه اوضاع مالی خانواده ام خوب نبود در کنار درس خواندن سر کار هم می رفتم و کمک خرج خانواده ام بودم. من در خانواده ای بزرگ شدم که ۶ فرزند دارند و اوضاعی مالی شان اصلاً خوب نبود. من برای قبولی در کنکور لیسانس فقط ۴۰ روز درس خواندم و در رشته عمران قبول شدم، اما همیشه دلم می خواست ادامه تحصیل بدهم و زمانی که به زندان افتادم و با آن وضعیت مواجه شدم تصمیم گرفتم که باز هم درس بخوانم.
چطور از شما امتحان گرفتند؟
مسئول امور فرهنگی زندان به سازمان سنجش اطلاع داد که داوطلبانی برای کنکور دارند. روز کنکور یک نماینده از سازمان سنجش به زندان آمد و همزمان با داوطلبان دیگر کنکور دادیم. در آن روز من بودم که رشته عمران سازه را می خواستم و دو نفر دیگر که دانشگاه پیام نور شرکت کردند.
در این سال ها فکر می کردی خانواده مقتول رضایت بدهند؟
به خانواده اولیای دم حق می دادم که بخواهند مرا قصاص کنند. من همکار همسرم را به خاطر سوء تفاهم و ناخواسته به قتل رسانده بودم. اوایل ناامیدی بر من غلبه کرده بود تا اینکه خوابی دیدم. من به خاطر اتفاقاتی که افتاده بود دیگر نماز نمی خواندم و بعد از دیدن خواب دوباره نماز خواندم، این بار حتی روزه های ۵ ماهه و ۳ ماهه نیز گرفتم. خواب دیدم در دادگاه هستم و همه از من سؤال می پرسند. گیج بودم و نمی دانستم چکار کنم که شروع به خواندن آیت الکرسی کردم. از خواب که بیدار شدم در حال خواندن مابقی آیت الکرسی بودم. همان موقع قرآن را باز کردم و سوره ای آمد که مفهومش این بود که وقتی خدا پشتیبان باشد به تو آسیب نمی رسد. بعد از آن حالم خوب شد و به زندگی برگشتم. البته خانواده ام بخصوص همسرم خیلی برای گرفتن رضایت تلاش کردند.
واکنش اولیای دم در رابطه با قبولی شما آن هم با رتبه ۴۲۲ در کنکور چه بود؟
فکر نمی کنم آنها چیزی از قبولی من بدانند. البته آنها برای قصاص آمده بودند ولی در میانه راه طبق گفته پدر مقتول، انگار حسی به دلش الهام می شود و وسط راه برمی گردد و می گوید می خواهم مهلت دهم. ۳ ماه مهلت داده و تنها شرطشان پرداخت دیه بود که آن هم برای خودشان نمی خواهند و می خواهند صرف امور خیریه کنند. هنوز مهلت سه ماهه اولیای دم تمام نشده بود که دیه فراهم شد و هفته گذشته اولیای دم برگه رضایت خود را امضا کردند.
شما تقریباً همزمان دو خبر خوب شنیدید نجات از کابوس مرگ و قبولی در دانشگاه. چه حسی داشتید؟
صدای خنده مهرداد در گوشی تلفن می پیچد و می گوید معجزه بود. معجزه. به خاطر مادر و پدرم که این همه زجر کشیدند، به خاطر همسرم و به خاطر اینکه آنها آرام گرفتند خیلی خوشحال شدم. نمی دانم من اسمش را می گذارم خوشحالی، شاید اسم دیگری داشته باشد. بعد هم خبر دوم دانشگاه که واقعاً حالم را خوب کرد.
کسی که سابقه کیفری دارد می تواند دانشگاه برود؟
زمانی که برای دانشگاه ثبت نام می کنیم هیچ مدرکی در رابطه با سوء پیشینه گرفته نمی شود. از سویی این امکان را فراهم کردند تا با درس خواندن شرایط فکری و روحی زندانیان تغییر کند پس مانعی نباید وجود داشته باشد. قرار است بزودی از جنبه عمومی جرم محاکمه شوم. منتظر حکمی هستم که قضات برایم صادر می کنند،امیدوارم خدا اینجا هم به کمکم بیاید، من سعی کردم در مدت حبس توبه کنم، امیدوارم شرایط مجازاتم به گونه ای باشد که بتوانم به دانشگاه بروم. زمانی که به خاطر قتل به زندان رفتم فکر کردم آخر خطم اما با معجزاتی که در زندگی ام رخ داد متوجه شدم که خداوند همیشه هست و کمکم می کند.
و حرف آخر؟
انسان باید در هر لحظه ای امید داشته باشد و تلاش کند حتی اگر در یک قدمی مرگ باشد. در زندان که بودم با خودم نذر کردم که بعد از آزادی با همسرم مستقیم به پابوس امام رضا(ع) بروم.
گفت وگو با همسر مرد زندانی
همسر مهرداد، در تمام این روزهای سخت همراه او بوده و او را تشویق کرده تا دست به کاری بزند که انگشت شمار است، زن جوان در این باره می گوید: وقتی این حادثه رخ داد و شوهرم به زندان افتاد شرایط خیلی بدی داشت اما در نهایت موفق شد به بخش فرهنگیان برود. وقتی از ماجرای ادامه تحصیلش گفت خیلی خوشحالم شدم و هر بار که به دیدنش می رفتم لیستی از کتاب هایی را که سفارش داده بود برایش می بردم. ۷۰ کتاب برای او بردم تا اینکه به خواسته اش رسید.
او ادامه می دهد: جمعه کنکور داد و شنبه با من تماس گرفت و گفت می خواهد برود برای معرق کاری اما چند ساعت بعد دوست مهرداد زنگ زد و گفت او را به قرنطینه برده اند. دنیا روی سرم خراب شد، از همان لحظه تلاش را برای گرفتن رضایت شروع کردیم اما هر جا می رفتیم می گفتند اولیای دم باید رضایت دهند از دست ما کاری برنمی آید. به سراغ خانواده مقتول رفتیم اما آنها قصاص می خواستند تا اینکه نمی دانم چه شد که تصمیم پدر و مادر مقتول عوض شد و ما را شرمنده کردند. البته یکی از اقوامشان هم ظاهراً خواب مقتول را دیده بود که به آنها گفته بود به پدر و مادرم بگویید مهرداد را ببخشند.
شرط اولیای دم دیه بود اما ما توانایی پرداخت را نداشتیم. تمام این پول را خیرین کمک کردند و حتی کسبه و اهالی محل زندگی پدر مهرداد هر کدام مبلغی را پرداخت کرده بودند تا بالاخره دیه درخواستی اولیای دم جور شد و آنها رضایت دادند. الان خیلی خوشحالم چون هم خبر رضایت خانواده مقتول را من به مهرداد دادم، هم خبر قبولی دانشگاهش را و به همه مردم می گویم که از لطف خداوند ناامید نشوند چرا که همان طور که در زندگی ما معجزه اش را نشان داد در زندگی همه مردم این اتفاق می تواند رخ دهد.